بسم الله مهربون :)

 

گاهی اوقات مثل الان که از حجم و سنگینی درس ها خسته میشم فکر میکنم واقعا ارزشش رو داره؟ ارزش داره که من بهترین سال های عمرم رو که میتونسته م کلی کارای هیجان انگیز و قشنگ دیگه که دوست داشتم انجام بدم، بشینم پشت میز و هی بیماری و تشخیص و درمان بخونم؟ از تابستون پارسال تا الان من استراحت نداشتم. حق میدم به خودم انقدر کلافه و خسته بشم. تازه هنوز استاجر هم نشدم وضعیت اینه! بقیه ش چیه دیگه؟ از طرفی هم اگه سرسری بخونم و یاد نگیرم احساس میکنم دارم خیانت میکنم. از وقتی که با محیط بیمارستان بیشتر آشنا شدم و از نزدیک لمسش کردم، حتی وقتاییم که یه خط رو میخونم و متوجه نمیشم و میخوام ازش بگذرم عذاب وجدان میگیرم. برمیگردم و انقدر میخونم و سرچ میکنم و رفرنس رو نگاه میکنم تا بفهمم. چون اون لحظه هایی یادم میاد که یه خانواده نگران و پریشون پدر یا مادر یا بچه شون رو آوردن و چشماشون به دست های توعه که برای عزیزترینشون چکار میکنی! مسئولیتش دیوونه کننده ست‌. توی اوج خستگی هم که باشم به اینا فکر میکنم به خودم میگم مجبوری و باید بخونی، غر نزن، غر نزن، غر نزن، انتخاب خودت بوده.

اگه برگردم عقب، به تنها چیزی که فکر نمیکنم کلا رشته های درمانیه، پزشکی که دیگه هیچی. گاهی حس میکنم واقعا آدم این رشته نیستم اما چی شد و حکمت چی بود که راه زندگی من این شد، هنوز خودمم نمیدونم .

 

+الهی که بخواین و بشه :)

تابستان خود را با سفر و فیلم و کتاب میگذرانیم :))

من؟ چیزی نمونده از شدت استرس فینت کنم!

اون لحظه اگه میشد میزدمش حتی!

میکنم ,رو ,فکر ,های ,غر ,هم ,غر نزن، ,هنوز خودمم ,خودمم نمیدونم ,نزن، غر ,میکنم واقعا ,هنوز خودمم نمیدونم

مشخصات

تبلیغات

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

روزهای دانشجویی من یک نوجوانم پاتوق ایرانیان عاشق من و ماینر فروش محصولات نانو یادگیری علوم کامپیوتر نقاشی ساختمان تعمیر انواع لباسشویی توسط فاینال تکنیک خرید کواد کوپتر دوربین دار | خرید ماشین کنترلی حرفه ای ویتا